نویسنده: عبّاس اقبالی




 
از موارد رایج در شعر عربی، حذف یک یا بیش از یک رکن از ارکان جمله از قبیل مبتدا، خبر، عامل یا معمول می باشد. در این جا به چند مورد آن اشاره می شود:

حذف مبتدا

یکی از موارد چشمگیر حذف شعری حذف مبتدای ناشی از ضرورت شعری است، مبتدایی که در آغاز یک بیت یا در بین یک بیت حذف شده است.
حذف مبتدا در آغاز بیت
-امرو القیس گوید:
کدأبِک مَن أمّ الحُوَیرَث قبلَها
و جارَتِها أمِّ الرّبابِ بِمَأسَلِ (1)
در این بیت، به قرینه ترکیب «کدأبک» کلمه «دأب» مشبّه به است که لزوماً مشبه آن (عادة) به عنوان مبتدا، محذوف است (عادتک کدأبک...).
حال و عشق تو نسبت به این معشوقه به مانند همان حال و عشقی است که قبل از او نسبت به «أمّ الحویرث» و همسایه او «أمّ الرّباب» در منزلگه «مأسل» داشتی.
- حکم بن زهره گوید:
قَومٌ إذا ما جَنَی جانیهِمُ أَمِنُوا
مِن لُومِ أحسابِهِم أن یَقتُلُوا قَوَدا (2)
در این بیت، به قرینه این که جمله بعداز کلمه نکره «قومٌ» وصف آن است، این موصوف، خبر برای مبتدای محذوف «هُم» می باشد (هم قوم).
آنان گروهی هستند که اگر جنایتکار بین آن ها مرتکب جرمی شود از سرزنش اصل ونسبشان در امانند و اگر دست به کشتار زنند قصاص نمی شوند.
-در شعر وضّاح بن اسماعیل آمده است:
یَمانیّةٌ تَلُمُّ بنا فتُبدی
دَقیقَ مَحاسنٍ و تُکِنّ غیلا (3)
به قرینه آن که کلمه «یمانیّة» موصوف جمله بعد از خود است، خبر برای مبتدای محذوف قبل از خود میباشد (هی یمانیّة).
او بانوی یمنی است که برما وارد می شود و خصلت های ظریفش را بر ما آشکار می کند و سپس پنهان می شود.

حذف مبتدا در بین بیت

-محمدبن عبدالله أزدی گوید:
و حسبُک من ذُلّ و سوء صنیعةٍ
مُناواةُ ذی القَریر و أن قیلَ قاطع (4)
دراین بیت، کلمه «هو» که مبتدای کلمه «قاطع» است حذف شده است (هو قاطع).
در خواری و بد رفتاری تو همین بس که خویشاوندان از تو دور شوند و گفته شود که او مایه جدایی است.
-عنترة بن شدّاد عبسی گوید:
فإن یَبرَأ فَلَم أنفُث عَلَیه
و إن یفقُد فَحُقَّ لهُ الفَقُودُ (5)
در این بیت، کلمه «هو» که مبتدای «حقّ» است حذف شده است (هو حقّ له).
اگر از مرگ نجات می یابد، نه از آن بابت است که من در تیر دمیده باشم (اعراب دمیدن در تیر را موجب سالم ماندن هدف می دانستند)، اگر جانش را از دست دهد مگر بر او مقدر گشته است و سزاوار اوست.
-متنبی گوید:
أسدٌ دَمُ الأسَدِ الهِزَبرِ خِضابُه
مَوتٌ فَریضُ المَوتِ منه تَرعَدُ (6)
در این بیت، قبل از کلمه های «أسدٌ» و «موت»، کلمه «هو» به عنوان مبتدا حذف شده است (هو أسد...- هو موت...).
او قهرمانی است که خون شیر بیشه، حنای دستان اوست. او مرگی است که پاره گوشت بدن مرگ از هراس وی می لرزد (جنگیدن او مرگ آو و مرگ را به مرگ می کشاند).
-همو گوید:
فاستَضحَکت ثمّ قالَت المُغیثُ یری
لیثَ الشّری و هو مِن عِجلٍ إذا انتَسَبا (7)
دراین بیت، قبل از جار و مجرور و شبه جمله «کالمغیث» کلمه «أنا» حذف گشته است (أنا کالمغیث).
خندید و گفت: «من بسان «مغیث» (نام ممدوح) هستم، همو که در ظاهر چون شیر بیشه است و در نسبت از قبیله «عِجل» (ترسو است).»

حذف خبر

در مواردی که خبر محذوف باشد، از طریق سیاق جمله می توان پی به آن برد مانند موارد زیر:
شاعری از قبیله بنی یَشکُر گوید:
فإن تَرضَوا فإ‌نّا قد رَضینا
و إن تابُوا فأطرافُ الرِّماح (8)
معمولاً «اطراف الرّماح» (نیزه زدن)، بین دو هماورد مطرح می شود؛ از این رو در بیت مذکور کلمه «بیننا»، به عنوان خبر، محذوف است (اطراف الرّماح بیننا).
اگر نسبت به آنچه بین ما حکمک شد رضایت دهند ما نیز رضایت میدهیم و اگر باز گردند تنه نیزه ها در میان خواهد بود.
ابو لحام تغلبی گوید:
وَ أنَّکَ لا تَدری بِإِعطاءِ سائِلٍ
أَأنتَ بِما تُعطِیهِ أم هُوَ أسعَد (9)
در بیت فوق، به قرینه «أم منقطعه» که فقط جمله را به یکدیگر عطف می دهد (10)، خبر جمله معطوف (أسعد) محذوف است (أأنت أسعد).
تو نمی دانی که وقتی گدایی به سراغت می آید، تو با آنچه می بخشی خوشبخت هستی و یا اوبا دریافت بخشش تو سعادتمندتر است.
حسییث بن عامر گوید:
خیِالٌ لامّ السَّلسَبیل و دُونها
مَسیرةُ شَهرٍ للبَریدِ المُذَبذَبِ (11)
به سیاق آن که «خیال» به سراغ انسان می آید، خبر این مبتدا «أتانی» یا «زارنی» می باشد (خیال أتانی – خیال زارنی).
رویایی از «أم سلسبیل» به سراغم آمد که از پیش روی او تا نزد من به اندازه فاصله یک شهر برای نامه رسانِ بی قرار بود.
- متنبی گوید:
تَدبیرُ ذی حَنَکِ یَفکِّرُ فی غَدٍ
و هُجُومُ غُرٍّ لا یَخافُ عَواقِبا (12)
از آن جا که شاعر در مقام مدح سیف الدوله است، شبه جمله «لک»- به عنوان خبر – محذوف است (لک تدبیر).
(در کشورداری) دارای تدبیر مرد کارآزموده ای هستی که به فرداها می اندیشد و (در رزم آوری) تو را یورش ناآزموده ای است که از عواقب نمی هراسد و به قلب دشمن می تازد.
-بازگوید:
جِیادٌ تَعجِزُ الاَرسانُ عنها
و فُرسانٌ تَضیقُ بها الدِّیارُ (13)
به دلیل آن که شاعر در این جا در مقام فخر است، از این رو شبه جمله «لهم» خبر محذوف خواهد بود (لهم جیاد ...).
آن ها اسبانی دارن که از تنومندی، افسارها توان مهار کردن آن ها را ندارند و سواراکارانی دارند که به خاطر تعداد زیاد آن ها، کشور گنجایش آنان را ندارد.

حذف مبتدا و خبر

گاهی هم مبتدا و هم خبر حذف می شوند، مانند این بیت از شَنفَری:
لا تقبُرُونی إنّ قَبری مُحَرّمٌ علَیکم
و لکِن أبشِری أُمَّ عامِرِ (14)
در بیت فوق، بعد از کلمه «لکن» جمله کامل «الضَّبَعُ تأکُلُ لَحمی» حذف شده است، ضمن آن که قبل از منادای «أمّ عامر» حرف ندا هم حذف شده است (یا أمّ عامر).
بعد از مرگم مرا در قبر ننهید که چنین کاری بر شما حرام است ولی چون گرگ ها گوشت جسد مرا می خورند، از این رو ای گرگ، بر تو بشارت باد.

حذف ضمیر شأن

علاوه بر مواردی که ضمیر در نقش مفعولی حذف می شود، یکی از موارد حذف ضمیر، حذف ضمیر شأن می باشد. مانند حذف ضمیر بعد از «أنّ» (یری أنّه) در شعر متنبی که می گوید:
یَری أنّ ما بانَ منک لِضاربٍ
بأقتَلَ ممّا بانَ منکَ لِعائِب (15)
به نظر او آنچه از انسان برای زننده شمشیر آشکار گشته است (همچون گردن و ...) کشنده تر از عیبی نیست که برای عیب گیرنده ات ظاهر شده باشد.

حذف مضاف

از موارد رایج حذف در شعر حذف مضاف است، که نشانه آن، گاهی نقش نحوی کلمات و گاهی قراین موجود در جمله است. مورد نقش نحوی مانند:
-امروالقیس گوید:
کأنّی غَداةَ البَین یَومَ تحمَّلوا
لَدَی سَمُرات الحَیّ ناقِفُ حَنظَلِ (16)
در این بیت، قبل از کلمه «البین»، کلمه مضافِ «یوم» حذف شده است؛ زیرا اگر چنین حذفی در نظر گرفته نشود کلمه «یومَ» مذکور در بیت بدل از «غداة» می شود و بدل کل از بعض پیش می آید، ولی با فرض حذف «یوم»، «یوم تحمّلوا» بدل از «یوم غداة البین» می شود و مشکل بدل کل از بعض پیش نمی آید.
در آن صبح جدایی که کاروانیان بار سفر می بستند، من در کنار درختان سمره چنان اشک می ریختم که گویا دانه حنظل می شکنم.
-رُوَیشَد بن کثیر طائی گوید:
إن تُذنِبُوا ثمّ یَأتینی یَقینُکم
فَما عَلَیَّ بذَنبٍ عِندَکُم فَوتُ (17)
در بیت فوق، «باء» در «بذنب» در معنای سببیت به کار رفته است؛ از این رو می گوییم بعد از حرف باء کلمه «سبب» محذوف است (بسبب ذنب).
اگر دست به گناه زنید و دریابم که شما در کار خویش تعمد داشته اید و از سرزنش آن نیز باخبر بوده اید به خاطر گناهانتان، باکی ندارم که شما را کیفر دهم.
در خصوص قراین، انتساب برخی از ویژگی ها به اشیا و اماکن خاص از جمله قراین کشف مضاف محذوف می باشد.
-شاعری از بنی عقیل گوید:
لَها لَونٌ مَنَ الهاماتِ کابٌ
و إن کانَت تُحادَثُ بالصِّقالِ (18)
در بیت فوق، کلمه «لون» صفت مربوط به «دماء» است نه «هامات»؛ از این روی باید گفت که قبل از کلمه «الهامات»، کلمه «لون» به عنوان مضاف حذف شده است (لون الهامات).
بر این شمشیرها رنگ تیره ای از رنگ گردن ها (اثر خون) باقی است، گرچه هر روز صیقل داده می شوند.
-أنیف بن حکیم نَبَهانی گوید:
لَهُم عَجُزٌ بالحَزنِ فَالرَّملِ فاللِّوی
و قَد جاوَزَت حَییَّ جَدِیسٍ رَعالُها (19)
پر واضح است که گذر کردن و طی مسافت در سرزمین و بلاد میسر است؛ از این رو در بیت فوق، کلمه «بلاد» قبل از حیِّ جدیس و ... محذوف است (بلکاد حی طسم و جدیس...).
(این دسته به قدری پر جمعیت است) که به هنگام کوچ دنباله آن از دامنه کوه تا صحرا و کناره های تپه ها کشیده شده و پیشقراولان آن از سرزمین دو قبیله «طَسم» و «جُدِیس» گذاشته اند.
-شاعری از قبیله بنی أسد گوید:
و کیفَ طِلابی وَصلَ مَن سَألتُه
قَذَیَ العَینِ لم یُطَلب و ذاکَ زَهیدُ (20)
در بیت فوق، شاعر در پی توصیف بخل فرد است و به قرینه «زهید»، مطلوب شاعر ازاله شوخ چشم است؛ بنابراین کلمه «إزالة» به عنوان مضاف، محذوف است (إزالَة قَذَی العین).
چگونه وصال کسی را طلب کنم که حتی برطرف کردن شوخِ چشم را که بسیار ناچیز است از اوخواسته نمی شود (یعنی بسیار بخیل است).
-متنبی گوید:
لتَعلَمَ مِصرُ و مَن بالعِراقِ
و مَن بالعَواصِمِ أنِّی الفَتی (21)
در این جا به قرینه «لتعلم» و این که مصر قابلیت دانستن را ندارد، قبل از کلمه «مصر» واژه «أهل» به عنوان مضاف حذف و مضاف الیه جانشین مضاف گشته است (أهل مصر).
تا اهل مصر و عراق و پایتخت ها بدانند که من جوانمرد کامل هستم.

حذف مضاف الیه

یکی از موارد رایج حذف در شعر، حذف مضاف الیه است، مانند موارد زیر:
فاطمه زهرا (ع) در سوگ در بزرگوارش، پیامبر اعظم (ص)، می گوید:
نَشَر الغرابُ علیّ ریشَ جناحهِ
فَضَللتُ بینَ سیُوفهِ و رماحِ (22)
در این بیت، به قرینه «سیوفه» مضاف الیه کلمه «رماح» حذف شده است (رماحه) و سبب حذف رعایت قافیه و موسقی قصیده است.
کلاغ جدایی پرهایش را بر من ریخت و من آماج شمشیرها و نیزه های قرار گرفتم.
-سعد بن ناشِب گوید:
و یَصغُر عَینی تِلادی إذا انثَنَت
یَمینی بإدراکِ الّذی کُنتُ طالبا (23)
در این بیت، کلمه «مطلوب» به عنوان مضاف الیه واژه «ادراک» حذف شده است (إدراک مطلوب ...).
وقتی دستان من توانایی رسیدن به خواسته هایم را دارد، سرمایه موروثی دیگر چیزی به حساب نمی آید.
-متنبی گوید:
حاوَلنَ تَفدِیَتی و خِفنَ مُراقِبا
فوَضَعَنَ إیدِیَهُنَّ فَوقَ ترائبا (24)
در این جا، کلمه «هنّ» به عنوان مضاف الیه «ترائب» حذف شده است (ترائبهنّ).
(دلبران) خواستند به من بگویند فدایت گردیم، ولی از بیم رقیب، دستانشان را بر سینه هایشان نهادند (تا بر مقصودشان اشارت کنند).

حذف معطوف

گاهی به سبب ساختار شعر و بر اساس قرینه لفظی یا مقالی، «معطوف» حذف می شود؛ مانند آنچه در ابیات زیر دیده می شود.
-سنان بن فَحل گوید:
و قالُوا قَد جُنِنتَ فقُلتُ کَلّا
و رَبّی ما جُنِنتُ و لا انتَشَیتُ (25)
باید می گفت «قالوا جننت أو سکِرت» ولی به ذکر معطوف علیه (جننت) بسنده شده و به قرینه جواب، کلمه «سکرت» حذف شده است.
گفتند که تو دیوانه یا سرمست شدی، گفتم هرگز! به خدا سوگند من نه دیوانه شدم نه سرمست گشته ام.
-مُثَقّب عبدی گوید:
فَما أدری إذا یَمَّمتُ وَجهاً
أُریدُ الخَیر أیَّهُما یلینی (26)
در اصل، «أریدُ الخیرَ و أتجنّبُ الشّرّ أیّهما یَلینی» بوده است ولی با ذکر یکی از آن ها به دلیل قرینه ما بعد آن، کلمه «شر» حذف شده است.
نمی دانم وقتی که به سوی خیر روی می آورم و از شر می گریزم، کدام یک از آن ها رو به من می نهد!

حذف موصوف

پاره ای از صفت ها به موصوف های خاص اختصاص دارد، به عنوان مثال صفت های «خَطّی»، «رُدَینی» و «هِندی» از آن شمشیر، صفت «وَعل» از آنِ بز کوهی، صفت «عَوجاء» و «نجائب» از آنِ شتر صفت «أسیل» از آن گونه، صفت «ضافٍ» از آنِ دُم، صفت «ألمی» از لب، صفت «مُنَوّرا» از آنِ گل بابونه، صفات «وَجناء» و «حَرف» و «قَیدُود» از صفات خاص اسب، «مَسَرحی» صفت کرکس، «مُولَّلتان» صفت گوش و «غانِیة» صفت زن می باشد؛ از این رو، در ابیاتی که این صفت ها ذکر می شوند، موصوف آن ها به اعتبار صفت، عموماً محذوف است و در واقع این صفت ها جانشین موصوف می شوند. البته این قبیل حذف ها در نثر نیز فراوان است. در این جا نمونه هایی از مصداق های شعری این قبیل حذف ها آورده می شود:
-إیاس بن قَبیصَة طائی گوید:
و أقدَمتُ و الخَطّیُّ یَخطِرُ بینَنا
لا علَم مَن جَبانُها مِن شُجاعِها (27)
در بیت فوق، به قرینه واژه «الخطِّی» که صفت «رمح» می باشد، موصوف محذوف را می شناسیم (الرمح الخطّی).
به جنگ رو آوردم در حالی که نیزه خطّی در بین ما حکمفرما بود تا ناتوان را از توانا و حمله کننده را از فرار کننده باز شناسم من شجاع و از دیگران برتر هستم).
-إمرو القیس گوید:
تصُدّ و تُبدی عَن أسیلٍ و تَتّقی
بِناظِرَةٍ مَن وَحشِ وَ جرَةَ مَطفِلِ (28)
در بیت فوق، کلمه «أسیل» که صفت «صورت» است قرینه موصوف محذوف است.
از ما روی بر می گرداند [و چون به ما روی می کند] چهره ای صاف و کشیده بر ما می نمایاند و با چشمانی چون چشمان آهوان وحشی بچه دار بیابان «وجره» به ما می نگرد.
-همو گوید:
ضَلیعٌ إذا استَدبَرتَه سَدَّ فَرجَهُ بِضافٍ فُوَیقَ الارضِ لَیسَ بأعزَل (29)
در بیت فوق، کلمه «ضاف» صفت برای «ذنب» است (بذنب ضاف).
اسبی است تنومند با پهلوی بزرگ، که اگر از پشت به او نگاه کنی می بینی که فاصله دو پایش با دمی پر موی و راست پوشانده شده است.
-باز گوید:
و مَرّ عَلَی القَنانِ مَن نَفَیانِهِ
فأنزَلَ منها العُصمَ مِن کُلِّ مَنزِلِ (30)
در بیت فوق، کلمه «العصم» صفت «الوعلِ» محذوف است (الوعل العصم).
ریزش دانه های باران به کوه «قنان» رسید و سبب گشت که بزهای نر کوهی سفید دست را از منزلشان بیرون آورد وبه پایین کوه بکشاند.
-طرفة بن عبد گوید:
و تَبسَمُ عَن ألمَی کَأنّ مُنَوَّراً
تَخَلّلَ حُرَّ الرَّملِ دِعصٍ له نَدی (31)
کلمه «ألمی» صفت «ثغر» و «منوّر» صفت «أقحوان» است (ثغر ألمی، أقحوانا منوّراً).
(معشوقه) با دندان هایی می خندد کمه لبانش مایل به سیاهی و دندانش شبیه گل بابونه ای است که در میان تپه ای ریگی نمناک پرورش یافته باشد.
-همو گوید:
و إنّی لأمضی الهَمّ عند الحتِضاره
بعَوجاءَ مِرقالٍ تَروحُ و تَغتَدی (32)
کلمه «عوجاء» و «مرقال» صفات «شتر» هستند؛ از این رو در این بیت کلمه «ناقة» محذوف است (ناقة عوجاء).
گر اندوه فراق به سراغم بیاید، با ماده شتری کجرو و راهوار که شب و روز در حرکت است، آن را پشت سر می گذارم.
-همو گوید:
کأنّ جَناحَی مَضرَحِیّ تَکَنَّفا حَفافَیهِ شُکِّا فی العَسیبِ بَمسرَد (33)
کلمه «مصرحی» صفت «نسر» محذوف است (نسر مصرحی).
گویی دو بال کرکس سفید را از دو طرف با درفش به استخوان دمش دوخته و بسته اند (دم شتر بسیار پرموی است).
-بازگوید:
کأنّ عُلُوبَ النَّسعِ فی دایاتِها
مَوارِدُ مَن خَلقاءَ فی ظَهرِ قَردَدِ (34)
کلمه «خلقاء» صفت «صخرة» محذوف است (صخرة خلقاء).
گویی آثار تسمه باربند بر دنده های سینه و شانه و پشت او، حفره های پر آبی است در سنگی سخت لغزنده در زمین سخت.
-باز گوید:
مولَّلتانِ تَعرِفُ العِتقَ مِنهما
کَسامَعَی شاةٍ بَحَومَلَ مُفرَدِ (35)
«مؤلّلتان» صفت «أذنان» محذوف است (أذنان مؤلّلتان).
از گوش های تیزش پی به اصالتش می بری، گوشی که مانند دو گوش گاوی وحشی است که در بیابان «حومل» تنها باشد.
-متنبی گوید:
لولا العُلی لم تَجُب ما أجُوبُ بها
وَجناءُ حَرفٌ و لا جَرداءُ قَیدُودُ (36)
کلمه «وجناء» صفت «فرس» محذوف است (فرس و جناء...)
اگر طلب بزرگی در میان نبود از دوستانم جدا نمی شدم و برشتر باریک میان و یا بر اسب کم موی دم بلند بر نمی نشستم.
-باعث بن صَریم گوید:
و خِمارِ غانِیةٍ عَقَدتُ برَأسِها
أصُلاً و کان مُنشَّراً بشِمالِها (37)
«غانیة» صفت (امرأة) محذوف است (امرأة غانیة...)
چه بسیار روسری زنان زیبارویی که از شدت ترس و وحشت از سرشان افتاده بود، در شامگاه بر سرشان نهادم و به آن ها امنیت بخشیدم.

حذف فعل

عوامل نحوی در جمله نقش اصلی را ایفا می کنند و از ارکان جامعه به شمار می روند و حذف آن ها بدون دلیل جایز نیست، ولی گاهی به ضرورت شعری حذف می شوند. حذف فعل جمله از این قبیل موارد می باشد که از راه قرینه ها می توان فعل محذوف را تشخیص داد. برخی از این قراین به شرح زیر می باشد:

قرینه های حذف فعل

در موارد حذف فعل، قرینه هایی مانند «فعل مفسر»، «مفعول مطلق»، «مفعول به فعل عام»، «حال جانشین فعل»، «باء تفدیه در جمله» و «ضرورت انتساب خاص» نشانه فعل محذوف هستند.
وجود فعل مفسر: یکی از قراین فعل محذوف وجود فعل مفسر در جمله است؛ فعلی مذکوری که نشانه فعل محذوف می‌ باشد، مانند موارد زیر:
-عباس بن مِرداس گوید:
رسولَ امریءٍ یُهدی إلیکَ نصیحةً
فإن مَعشَرٌ جادُوا بعِرضِک فابخَلِ (38)
در این جا، فعل «جادوا» مفسر فعل محذوف «جادوا» می باشد (جادو معشر جادوا...).
رسالت مردی را برسان که به تو نصیحت می کند و اگر گروهی بخواهند ببخشند آبرو تو را بخشیده اند و تو نیز در کارت بخل بورز (اجازه نده).
-ابوثُمامةة بن عارم گوید:
و إن مَنطِقٌ زَلَّ عَن صاحِبی
تَعَقَّّبتّ آخرَ ذا مُعتَقَب (39)
در این جا، فعل «زلّ» بعد از کلمه «منطق» مفسر فعل محذوف است (إن زلّ منطق زلّ...)
اگر لغزشی در گفتار دوستم هویدا گردد، از آن گفتار روی برگردانم و در جست و جوی گفتار راست بر می آیم.
-درید بن صمّه گوید:
فقلت أعبدَالله أبکی أم الّذی
له الجَدَثُ الأعلی قَتیلَ أبی بکر (40)
در این بیت، فعل «أبکی» بعد از واژه «عبدالله» مفسر فعل محذوف است (أأبکی عبدالله أبکی...).
گفتم آیا بر عبدالله گریه کنم یا بر کسی که کشته ابوبکر است و در قبر والایی جای دارد.
وجود مفعول مطلق: در نحو عربی، حذف فعل و اکتفا به مفعول مطلق فراوان است؛ از این رو مفعول مطلق یکی از قرینه های حذف فعل به شمار می رود. این ویژگی در برخی از ابیات شعر عربی به چشم می خورد. برخی از نمونه های آن عبارت است از:
-عمرو بن کلثوم گوید:
معاذَ الإلهَ أن تَنوحَ نساوُنا
عَلی هالِکٍ أو أن نَضِجِّ مَنَ القَتلِ (41)
در این جا، مفعول مطلق «معاذ» قرینه فعل محذوف «أعوذ» می باشد (أعوذ معاذا).
همواره به خدا پناه می بریم تا مبادا زنان ما بر کشته ای گریه کنند و یا ما از کشته شدن بی تابی کنیم.
-أمرؤالقیس گوید:
وَ قُوفًا بها صَحبی عَلَیّ مَطیَّهُم
یَقُولونَ لا تَهلَک أسًی و تَجَمَّلِ (42)
در این بیت، کلمه «وقوفاً» مفعول مطلق و نشانه فعل محذوف است (وقفوا و قوفاً).
همراهان، شتران مرکوب خود را بر بالای سر من نگه داشته و مرا دلداری می‌ دادند و می گفتند از غصه خود را هلاک مکن و شکیبا باشد.
-متنبی گوید:
فَهِمتُ الکتابَ أبرّ الکتابِ
سَمعاً لامرِ أمیرِ العَرَب (43)
کلمه «سمعاً« مفعول مطلق برای فعل محذوف «سمعتُ» می باشد (سمعت سمعاً).
این نامه را نیکوترین نامه ها دیدم و فرمان پادشاه عرب را (به گوش جان) شنیدم.
-همو گوید:
و طَوعاً له و ابتِهاجاً بِه
و إن قَصُرالفِعلُ عمّا وجَب (44)
در بیت فوق، کلمه «طوعا» مفعول مطلق برای فعل محذوف «طعت» (طعت طوعاً) و کلمه «ابتهاجاً » مفعول مطلق برای فعل محذوف «ابتهجت» می باشد (ابتهجت ابتهاجا).
از فرمانش اطاعت کردم و از آن شادمان بودم، گرچه (با نشتافتن به نزد تو) در انجام وظیفه کوتاهی نمودم.
-بازگوید:
یا أختَ خیرِ أخٍ یا بنتَ خَیرِ أبٍ
کنایةً بهِما عَن أشرَفِ النَّسَب (45)
کلمه «کنایةض» مفعول مطلق برای فعل محذوف «کنیت» می باشد (کنیت کنایةض).
ای خواهر بهترین برادر، ای دختر بهترین پدر، من این دو (کنیه) را کنایه از بهترین نسبت ها می آورم.
-صاحب بن عبّاد می گوید:
قالت أرید رِشاداً مِنک أتبَعُه
فقلتُ سَمعاً فإنّ الرّشدَ مِن قِبَلی (46)
در این بیت، کلمه «سمعاً» مفعول مطلق و نشانه فعل محذوف «سمعت» می باشد (سمعت سمعاً).
گفت از تو پند و اندرزی می خواهم تا بدان عمل کنم، گفتم سخنت را شنیدم (به چشم) اندرزت می دهم زیرا رشد و هدایت در نزد من است.
وجود مفعول به فعل عام: یکی از قرینه های فعل محذوف جمله، وجود مفعول به فعل عام می باشد. بدین صورت که اگر اسم در مقام مدح و اختصاص و از علم ها و اسم های جنس باشد، عامل آن فعل محذوف می باشد (47)؛ مانند آنچه در ابیات زیر وجود دارد:
-حسین بن مطیر گوید:
فَتیً عیشَ فی مَعروفِهِ بَعدَ مَوتِهِ
کَما کانَ بَعدَ السَّیلِ مَجراهُ مَرتَعا (48)
در این بیت، کلمه «فتی» مفعول به برای فعل عام و محذوفِ «أذکر» می باشد (أذکر فتی...).
جوانی را به خاطر آور که بعد از مرگ خویش به کارهای نیکش زنده است، همانند سیل که بعد از جاری شدن، مرتع (زمین حاصلخیز) به جا می گذارد.
-متنبی گوید:
أهلاً بِدارٍ سَباکَ أغیَدُها
أبعَدُ ما بانَ عَنکَ خُرَّدُها (49)
در بیت فوق، فعل «جعل» محذوف است (جعل الله أهلاً).
خداوند تو را آباد گرداند، ای خانه‌ای که محبوبه اش دخترک نوجوانی است که از آن دور گشته است.
-هموگوید:
جودُ الرِّجال مِنَ الأیدی و جُودُهُمُ
مِن اللسانِ فَلا کانُوا و لاَالجُودُ (50)
در این جا، فعل «کان» قبل از واژه «الجود» حذف گشته است (و لا کان الجود).
مردان با مال می بخشند ولی این دروغگویان وعده بخشش می‌ دهند، ای کاش نه خودشان بودند و نه بخشش آنان!
وجود حال جانشین فعل: حالِ جانشین فعل، یکی از قرینه های فعل محذوف می باشد، مانند آنچه در این بیت از متنبی به چشم می خورد:
هنیئاً لاهلِ الثَّغرِ رأیُکَ فیهِمُ
و أنّکَ حِزبَ الله صِرتَ لهُم حِزبا (51)
در اصل، «ثبت رأیُک هنیناً» بوده است و فعل «ثبت» حذف شده است و حال «هنیئاً» جانشین آن گشته است.
گوارا باد بر مرزنشینان که اندیشه تو را به کار می بندند و تو ای حزب خدا حزب آنان شده ای.
وجود «باء تفدیه» در جمله: «باء تفدیه» جانشین فعل «أفدی» می باشد؛ از این رو در ابیاتی که باء تفدیه به کار رفته باشد، فعل «أفدی» حذف شده است، مانند:
-متنبی گوید:
بأبِی الشَّموسُ الجانحاتُ غوارِبا
اللّابّساتُ مَن الحَریرِ جَلاببا (52)
در اصل، «أفدی الشّموس بأبی» بوده است. البته در بیت مذکور برخی کلمه «شموس» را مبتدای مرفوع و خبرش را «مفدیات» محذوف در نظر می‌ گیرند.
پدرم به فدای خورشید رویانی باد که میل به غروب دارند (میل به جدایی دارند)؛ همانان که جامه های پرنیان پوشند.
ضرورت انتساب خاص: برخی از کارها به مواردی خاص منسوب می گردد، به دیگر بیان برخی از مسندها از مسندالیه های ویژه ای می باشند، مثل گریه که از آن چشم و اندوه که از آنِ قلب است و به تعبیر نحویان از باب «علّفتها تبنا و ماءً باردًا» است، توضیح آن که ذوالرمه گوید:
لمّا حَطَطتُ الرّحلَ عنها وارداً
عَلَّفتُها تِبناً و ماءً بارِدا (53)
که تقدیر کلام از نگاه نحویان «علفتها تبنا و سقیتها ماء باردا» است. (54)
وقتی در کنار آن چشمه جهاز شترم را پایین گذاشتم، به اوغذایی از کاه خوراندم و آبی خنک نوشاندم.
-لبید بن ربیعه می گوید:
فَعَلا فُروعُ الأیهقانِ و أطفِلت
بالجَهلَتَینِ ظِباؤها و نَعامُها (55)
در این بیت، فعل «أطفلت» برای ظباء (آهوان) است و به دلیل آن که شتر مرغ تخم می گذارد، باید فعلی در مفهوم تخم گذاردن از قبیل «باض» را در تقدیر گرفت (و باضت نعامها).
شاخه های گیاه تره تیزک در کرانه ها و اطراف این بیابان روییده و سر برآورده است و آهوان بچه زاییده اند و شتر مرغان تخم گذارده اند.
-زبرقان بن بدر گوید:
تَراه کأنَّ اللهَ یجدَع أنفَه
و عینَیه أن مَولاه ثابَ له نَفرُ (56)
از آن جا که فعل «یجدع» (بریدن) در مورد «أنف» به کار می‌ رود، برای «عینیه» باید فعل مناسب آن یعنی «یفقأ« را در نظر گرفت (یفقأ عینیه).
از این که سرورش با گروهی به سویش برگشته است چهره اش از شدت ناراحتی چنان می نماید که گویا خداوند بینی اش را می برد و چشمانش را از حدقه در می آورد.
-متنبی گوید:
و مَن سَرّ أهلَ الارضِ ثمّ بکی أسی
بَکی بعُیونٍ سَرَّها و قُلوبِ (57)
از آن جا که قلب نمی گرید، بنابراین جمله فوق در اصل «حزن قلوب» بوده و فعل «حزن» حذف شده است (حزن بقلوب).
هر که مردمان را خوشحال سازد آن گاه خود به سبب اندوهی (که او را رسد) گریان شود. با دیده هایی خواهد گریست و با دل هایی غمگین خواهد شد که قبلاً آنان را شاد کرده بود.
-در شعر خطّاب معلّی آمده است:
أبکانِیَ الدّهرُ و یا رُبَّما
أضحَکَنی الدّهرُ بِما یُرضی (58)
جمله «بما یرضی» نشان آن است که بعد از «أبکانی الدّهر» چیزی در تقدیر است که در برابر «أضحَکَنی الدّهرُ یُرضی» است، یعنی «أبکانی الدّهر بما یسخط» که به قرینه «تقابل» حذف شده است. (59)
ای مردم، چه بسا روزگار با چیزی که مرا به خشم می آورد به گریه ام اندازد و با چیزی که شادم می سازد بخنداند.

حذف فعل شرط

گاهی به قرینه سیاق و معلوم بودن جواب شرط، فعل شرط حذف می شود.
-متنبی گوید:
و عن ذَمَلان العیسِ إن سامَحَت به
و إلّا ففی أکوارِهِنّ عُقاب (60)
در بیت فوق، جواب شرط یعنی فعل «سامحَت» حذف شده است.
(من) از نرم رفتن اشتران نیز بی نیازم، (زیرا) اگر بدان (سیر نمودن و سوار شدن) رخصت دهند، سوار بر آن ها بیابان ها را طی کنم، و گرنه در جهازشان عقابی (تیزپرواز) باشم.
-بازگوید:
لئِن ظهَرت فینا علیه کَأبةٌ
لقَد ظَهَرَت فی حَدِّ کُلِّ قَضیبِ (61)
در این بیت، لام «لئن» لام قسم است و جواب مذکور نیز جواب قسم می باشد و جواب شرط محذوف است.
سوگند می خورم اگر اندوهی بر چهره ما هویداست جای هیچ تعجب نیست که از شدت مصیبت، غم و اندوه بر لبه شمشیر هم نشسته است.

حذف معمول

یکی از موارد رایج در حذف، حذف معمول است که بیشتر به سبب ضرورت شعری روی می دهد و مهم ترین آن به شرح زیر است:

حذف اسم حروف مشبهة بالفعل

به عنوان نمونه، در بیتی از حُرَیث بن عامر ضمیر «ها» به عنوان اسمِ «أن مخففه» حذف شده است (أنّه لا ...):
لعَمرُک ما أنصفتنی حینَ سُمتنی
هَواک معَ المَولی و أن لا هَوَی لِیا (62)
اگر مرا با این اندیشه ات آزار دهی که تو به دوست خود عشق می ورزی ولی من این گونه نیستم، سوگند به جان تو که حق مرا ادا نکرده ای.
- در شعری از طَرَفة بن عَبد آمده است:
و لَستُ بحَلّالِ التّلاعِ مَخافةً
و لکِن متی یَستَرفِدِ القومُ أرفَدِ (63)
در بیت فوق، اسم «لکن» حذف شده است (لکنی ...)
هرگز از ترس به بلندی ها پناه نمی برم ولی هرگاه قوم و قبیله طلب یاری کنند، آن ها را یاری می دهم.

حذف اسم افعال ناقصه

در بیت زیر از براء بن ربعی فقسی، اسم «لیس» حذف شده است (لیس حیاته نافعی):
و أنّیِ بالمَولَی الّذی لیسَ نافعی
و لا ضائِری فِقدانُهُ لمُمَتِّعُ (64)
سوگند به آن مولایی که زنده بودنش سودی به من نمی رساند و فقدانش نیز برایم آسیبی ندارد، من بهره مند هستم.

حذف مفعول به

در جمله هایی که فعل متعدی وجود دارد و هیچ اسمی صریح و یا مووّل نتواند مفعول به آن قرار گیرد، مفعول به محذوف خواهد بود، مانند:
-معقل بن عامر أسدی گوید:
قصَرتُ له من الحمّاء لمّا
شَهِدتُ و غابَ عن دارِ الحَمیم (65)
در این بیت، ضمیر مفعولی «ه» از فعل «شَهدتُ» حذف شده است (شهدته).
وقتی وی را در میدان نبرد زخمی و رها شده از سوی یاران یافتم، اسب خود را برای او در نظر گرفتم و در اختیارش قرار دادم.
-وضّاح بن إسماعیل گوید:
و لکِن إن أردتِ فهیِّجینا
إذا رمَقَت لأعیُیِنا سُهَیلا (66)
در بیت فوق، به قرینه سیاق، مفعول به فعل «اردت» یعنی کلمه «تشویقنا» محذوف است (أردت تشویقنا).
اگر تشویق ما را در نظر داری ما را برانگیز، آن هنگام که اسبان ما به ستاره سهیل می نگرند.
-کمیت زید أ‌سدی گوید:
بأیّ کتابٍ أم بأیّةِ سُنّة
تَری حُبَّهم عاراً علَیّ و تحسِب (67)
در این بیت، جمله معطوف (تحسب) به قرینه مفعول جمله معطوف علیه، کلمه «عاراً» مفعول به محذوف است (تحسب حبّهم عارا...).
مطابق کدامین کتاب و برابر کدام سنت پیامبر (ص) دوستی اهل بیت (ع) را مایه ننگ می دانی و آن را عار می پنداری؟
-محمد بن بشیرخارجی گوید:
طَلَبتُ فلَم أدرِک بوَجهی و لَیتَنی
قَعَدتُ فلَم أبغِی النَّدی بَعدَ سائِب (68)
در این بیت، کلمه «النّدی» مفعول به محذوف برای فعل «طلبت» می باشد (طلبت الندی).
طلب بخشش نمودم و با بذل آبروی خویش آن را به دست نیاوردم، ای کاش پس از مرگ «سائب» طلب بخشش نمی کردم.
-یحیی بن أیاس گوید:
نَعَی ناعیاً عمروٍ بلَیلٍ فاسمَعا
فَراعا فُواداً لا یَزالُ مُرَوَّعا (69)
در این بیت، به استناد قرینه «نعی ناعیا» کلمه «نعیه» مفعول به فعل «أسمعا» در نظر گرفته می شود (اسمعا نعیه).
خبر آورنده مرگ، شبانگاه از مرگ عمرو خبر داد و خبرش را به مردم رساند و قلبی را ترساند که همواره وحشت زده است.
-در شعر زیاد بن حمل آمده است:
و المُطعِمُون إذا هبَّت شآمیّةٌ
و باکَرَ الحَیّ مَن صُرّادِها صِرَم (70)
به قرینه «مطعمون»، کلمه «ألطعام» یا «الاضیاف» مفعول به محذوف است (المطعمون، الطّعام، الاضیاف).
این ها کسانی هستند که هنگامی که باد سرد شامی بوزد و همه جا خشک شود و قبیله بر اثر ابرهای سرمازا پراکنده شود میهمان نوازی می کنند.

حذف منادی

گاهی در یک بیت شعر کلمه منادی حذف می شود، نشانه این حذف آن است که حرف ندا بر سر حرف یا فعل در نمی آید؛ از این رو در جایی که حرف ندا بر سر حرف و فعل آمده باشد، یک اسم به عنوان منادای محذوف در نظر گرفته می شود. (71)
حرف ندا که بر سر حرف درآمده باشد، مانند:
-خطّاب بن مُعَلّی گوید:
أبکانِیَ الدّهرُ و یا رُبَّما
أضحَکَنی الدَّهرُ بما یُرضی (72)
در این بیت، حرف ندا بر سر حرف جرِّ «ربّ» درآمده است و در اصل «یا قوم ربّ...» بوده، ولی به ضرورت شعری منادای آن حذف شده است.
ای مردم، چه بسا روزگار با چیزی که خشم می آورد مرا به گریه آورد و با چیزی که شاد می سازد مرا بخنداند.
-راعی نمیری گوید:
و إذا اکتَسی ثَوباً جَمیلاً لَم أقُل
یا لَیتَ أنّ عَلَیَّ حُسنَ رَدائِه (73)
در این بیت، حرف ندای «یا» بر سر حرف «لیت» درآمده است ولی در اصل «یاناس لیت» بوده و منادی حذف شده است.
هرگاه لباس زیبایی بر تن کند، نمی گویم ای کاش لباس زیبای او بر تن من بود.
ناگفته نماند که گاهی حرف ندای «یا» که بر سر حرف آمده معنای تعجبی به جمله می دهد، مانند این بیت کلیب بن ربیعة تغلبی:
یا لَکِ مَن قُبَّرَةٍ بمَعمَر
خَلا لَکِ الجَوُّ فَبیضی و اصفُری (74)
شگفتا از چکاوک در «معمر»، فضا برای تو خالی گشته پس تخم بگذار و آواز برآور.
و برخی می گویند: «اگر «یاء ندا» بر سر حرف «لیت» درآید به معنای تنبیه خواهد بود.» (75)
حرف ندا که بر سر فعل درآمده است، مانند شعر زیر که حرف ندا بر سر فعل ماضی درآمده است، به قرینه سیاق که فعل ماضی در معنای دعایی به کار برده شده است، نوعی طلب از عموم مردم را می رساند، کلمه «قوم» به عنوان منادای محذوف در نظر گرفته می شود (یا قومُ).
-متنبی می گوید:
یا قَبَّحَ اللهُ أقواماً إذا ذَکَرُوا
بَنی عُمَیرَةَ رَهطَ اللَّومِ و العارِ (76)
ای مردم، خداوند چهره کسانی را زشت گرداند که وقتی نام بنی عمیره را می آورند، در واقع گروه سرزنش و ننگ را نام می برند.

حذف معمول (محمود) فعل

بعد از فعل «نعم» دو اسم مرفوع یعنی فاعل و مخصوص به مدح می آید، ولی در ساختار شعری گاهی اسم مرفوع مخصوص به مدح حذف می شود.
-شاعری گوید:
لنِعمَ الفَتی أضحی بأکنافِ حائلِ
غداةَ الوَغی أکلَ الرُّدّینّیةِ السّمرِ (77)
در این بیت، اسم مخصوص «نعم» حذف شده است (نعم الفتی فتیً).
در میان جوانان، او جوان نیکویی بود که در کنار این صحرا و در روز نبرد طعمه شمشیرهای رُدَینی شد.
در سروده های خنساء آمده است:
نعمَ الفتی کان للاضیافِ إذ نزلوا
و سائلٍ حَلّ بَعد النّومِ محروبِ (78)
در این جا، کلمه «فتی» که مخصوص به مدح نعم می باشد حذف شده است (نعم الفتی فتیً).
بهترین جوان، جوانی بود که پذیرای مهمانان و گدای غارت زده ای بود که آخر شب به سراغش می آمد.
-در شعر ذوالرّمة آمده است:
بِئسَ المُناخُ رَفیعٌ عِندَ أخبِیَةٍ
مِثل الکُلی عِندَ أطرافِ البَراعیمِ (79)
در این جا، کلمه «مناخ» مخصوص به ذمِّ بئیس حذف شده است (بئیس المناخ مناخ).
بدترین جایگاه، جایگاه بلندی است که نزد خیمه ها قرار داشته باشد و مانند زائده ای در اطراف شکوفه های ژولیده باشد.

پی نوشت ها :

1-شرح المعلقات السبع، للوزونی، ص 11.
2-شرح دیوان الحماسه، ج 1، ص 250؛ قوَد: قصاص.
3- همان، ج 2، ص 643؛ تلمّ: وارد می شود، تکنّ: پنهان می شود، غیل: جنگل.
4-همان، ج 1، ص 404؛ مناواة: دوری، ذی القریر: مایه شادمانی، خویشاوندان.
5-همان، ص 426؛ فقود: نیستی.
6- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج 2، ص 57؛ الهزیر: شیر بیشه، فریص: پاره گوشت.
7- همان، ص 235.
8- شرح دیوان الحماسه، ج 2، ص 772؛ اطراف الرّماح: تنه نیزه.
9- الموسوعة الشّعریّة.
10- مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، ص 317.
11- شرح دیوان الحماسه، ج 1، ص 376؛ مذبذب: بی قرار.
12- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج 1، ص 259؛ حنک: تجربه.
13- مان، ج 2، ص 204؛ أرسان: ریسمان ها (افسارها)، فرسان: سواراکاران.
14- شرح دیوان الحماسه، ج 2، ص 487؛ أمّ عامر: کنیه گرگ.
15- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج 1، ص 285.
16- شرح المعقلّقات العشر و اخبار شعرائها، احمدبن الأمین الشنقیطی، دارالکتاب العربی، بیروت، 1409ق، ص 25؛ سمرات: جمع سمرة، نوعی درخت، ناقف: شکننده، حنظل: نام میوه.
17- شرح دیوان الحماسه، ج 1 ص 168.
18- همان، ج 1، ص 200؛ الهامات: جمع هامه، گردن ها، کابٍ: کابی، سیاه.
19- همان، ج 2، ص 637؛ الحزن: صحرا، لوی: کناره تپه ها، رعال: پیشگامان.
20- همان، ج 3، ص 1411.
21- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج 1، ص 165.
22- مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب مازندرانی، علامه، قم، غیر مورخ، ص 243.
23- شرح دیوان الحماسه، ج 1، ص 69؛ انثنت: روی آورد، تلاد: مال موروثی.
24- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج 1، ص 250. ئ
25- شرح دیوان الحماسه، ج 2، ص 590؛ جننت: دیوانه شدی، انتشیت: سرمست گشتم.
26- همان، یمّمت: روی آوردم.
27- همان، ج 1، ص 209؛ الخطّی: نیزه خطّی.
28- شرح المعلّقات السبع، للوزنی، ص 22؛ تصدّ: روی بر می گرداند، تبدی: می نمایاند، أسیل: کشیده، ناظرة: چشم، وجرة: نام جایی است، مطفل: بچه دار.
29- همان، ص 34؛ ضلیع: تنومند، ضافی: دم پرمو، أعزل: کج.
30- همان، ص 39؛ نفیان، ریزش باران، العصم: بزهای کوهی.
31- همان، ص 47؛ ألمی: صفت لب (گندمگون)، دعص: تپه، ندی: رطوبت.
32- همان، ص 48؛ أمضی: پشت سر می گزارم، عوجاء: شتر تندرو، مرقال: راهوار.
33- شرح المعلّقات السبع، اللزوزنی، ص 50؛ مضرح: کرکس، عسیب: استخوان دم، مسرد: درفش.
34- همان، ص 53؛ علوب: نشانه ها، النّسع، تسمه، دایات: دنده ها، خلقاء: سنگ سخت، قردد: زمین سخت.
35- همان، ص 55؛ مؤلّلة: گوش تیز.
36- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج 2، ص 140؛ وجناء: شتر لاغر، جرداء: اسب کم مو، قیدود: اسب دم بلند.
37- همان، ج 2، ص 535؛ غانیة: زن زیباروی که دیگر احتیاج به زینت ندارد.
38- شرح دیوان الحماسه، ج1، ص 433.
39- همان، ج1، ص 578.
40- همان، ج 2، ص 822؛ جدث: قبر.
41- همان، ج1، ص 474.
42- دیوان امروالقیس، داربیروت للطباعة و النّشر، بیروت، 1406ق؛ مطیّ: مرکب، أسی: اندوه، تجمل: شکیبا باش.
43- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج1، ص 223؛ أبّر: نیکوترین.
44- همان، ص 225.
45- همان، ص 215.
46- الموسوعة الشّعریّة.
47- شرح دیوان الحماسه، ج 2، ص 938 و ج 3، ص 1413.
48- همان، ج 2، ص 937.
49- دیوان متنّبی، شرح البرقوقی، ج 2، ص 17؛ سباک: تو را شیفته کرد، أغید دخترک نوجوان، خرّد: زیباروی.
50- همان، ج 2، ص 143.
51- همان، ج 1، ص 187.
52- همان، ص 250؛ الشّموس: خورشیدها، الجانح: رو آورنده.
53- الموسوعة الشّعرّیه.
54- مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، ص 332.
55- شرح المعلّقات السبع، للزوزنی، ص 93؛ فروع: شاخه‌ ها، الایهقان: تره تیزک، أطفلت: بچه آورد، الجهلتین: دو سوی درّه، ظباء: جمع ظبیة، آهوان، نعام: جمع نعامة، شترمرغ ها.
56- الموسوعة الشّعریّة.
57- دیوان متنّبی، شرح البرقوقی، ص 174.
58- شرح دیوان الحماسه، ج 1، ص 286.
59- همان.
60- همان، ج 1، ص 317؛ ذملان العیس: شتران راهوار، سامَحَ: اجازه داد، أکوار: جمع کور، جهازها.
61- همان، ج 1، ص 177؛ کآبة: اندوه، قضیب: تیغه شمشیر.
62- شرح دیوان الحماسه، ج1، ص 375؛ سُمت: از سامَ یسُوم، آزردی.
63- شرح المعلّقات السبع، للزوزنی، ص 57؛ حلّال: فرود آینده، التّلاع: بلندی ها، یسترفد: طلب یاری می کنند، آرفد: کمک می کنم.
64- همان، ج 2، ص 850؛ ضائر: آسیب رساننده.
65- همان، ج1، ص 194؛ دارالحمیم: خانه حمایت شده.
66- همان، ج2، ص 644؛ رمقت: نگریست.
67- الکمیت بن زید و قصائده الهاشمیّات، عبدالمتعال الصعیدی، دارالفکر العربی، القاهرة، غیر مورخ، ص 119.
68- شرح دیوان الحماسه، ج 2، ص 810.
69- همان، ص 860؛ مروّع: وحشت زده.
70- همان، ج 3، ص 1391؛ شآمیّة: باد شمال، باکرَ: صبح نمود، صُرّاد: باد سرد، صرَم: بریده، جدا.
71- مغنی اللّبیب عن کتب الاعاریب، حرف الیاء، ص 191.
72- شرح دیوان الحماسه، ج 1، ص 286.
73- همان، ج3، ص 168.
74- لسان العرب، ج 15، ص 493؛ قبّرة: چکاوک، بیضی: تخم بگذار، اصفری: چهچه بزن.
75- همان.
76- شرح دیوان الحماسه، ج 3، ص 153؛ رهط: گروه، طایفه.
77- شرح دیوان الحماسه، ج 2، ص 887؛ حائل: صحرا، الوغی: سر و صدا (جنگ)، ردینیّة: نیزه منسوب به ردین، السّمر، گندمگون.
78- دیوان الخنساء، شرح و تحقیق عبدالسلام الحوفی، دارالکتب العلمیّة، بیروت، 1985م، ص 14؛ محروب: غارت زده.
79- الموسوعة الشّعرّیة؛ المناخ: جایگاه فرود آمدن (منزل)، أخبیة: خیمه ها، الراعیم: شکوفه ها.

منبع :گامی در ترجمه شعر کلاسیک عربی ، انتشارات علمی و فرهنگی 1388